این، داستان سه تا آدمفضایی کوچولوئه؛ البته نه چندان کوچولو. در واقع اونها انقدر بزرگ شدن که مامانشون بهشون گفته باید برن یه جایی توی فضا برای خودشون خونه بسازن و مستقل زندگی کنن. ضمنا مامانشون بهشون هشدار داده که مراقب روباتهای خطرناکِ بدجنس توی فضا باشن. ولی خب… بچهها همیشه هم به حرف مامانها گوش نمیدن و گاهی نسبت به هشدارها بیتوجهی میکنن.
این کتاب، یک کتاب علمی نیست. اما اگر توی سفر آدمفضاییها باهاشون همراه بشین، میتونین نکات علمی کوچولویی رو پیدا کنین. آدمفضاییهای کوچولو و مادرشون توی عطارد زندگی میکنن؛ کوچکترین سیاره منظومهی شمسی که از همهی سیارات دیگه به خورشید نزدیکتره. وقتی آدمفضاییها خونه رو ترک می کنن، کمکم از خورشید دور میشن، و به ترتیب از کنار تمام سیارات دیگهی منظومهی شمسی عبور میکنن. ونوس اولین جاییه که اونها در سفرشون میبینن، ونوس درخشانترین سیاره در آسمان شب ماست. بعد به زمین میرسن؛ خونهی ما؛ سیارهی زیبای آبی. بعد از اون به سیارهی قرمز، یعنی مریخ میرسن و یکی از آدمفضاییهای کوچولو، تصمیم می گیره روی اون زندگی کنه، اما دوتا برادر اون دلشون میخواد پنج سیارهی دیگهی منظومهی شمسی رو هم بری زندگی بررسی کنن. بنابراین اول سری به مشتری میزنن که از گاز تشکیل شده و به همین دلیل تصمیم میگیرن اونجا نمونن. بعدش به زحل میرسن؛ با اون حلقههای باشکوه و جذابش. همین حلقهها نظر یکی از آدم فضایهای کوچولو رو برای زندگی در اونجا جلب میکنه، اما آدمفضایی سوم باز هم ادامه میده. اون از کنار اورانوس هم که یک جَوّ یخی داره میگذره و در نهایت روی نپتون مستقر میشه؛ یعنی دورترین سیارهی منظومهی شمسی از خورشید که سرعت وزش باد بر روی اون، گاهی از دوهزار کیلومتر بر ساعت هم بیشتر میشه.
دیدگاهها
هنوز هیچ کس نظرش رو دربارهی این کتاب به ما نگفته.